Part¹ ^کراش^
ویو ات
با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم.گوشی رو بلند کردم دیدم هنوز زوده پس خودمو توی پتوم جمع کردم و زانو هامو بغل کردم.
بعد چند مین یهو با صدای زنگ گوشیم (آلارم گوشیش christmas tree بوده)
گوشی رو ور داشتم،اولش با شماره ناشناسی که دیدم نمیخاستم جواب بدم،که با دیدن اول شماره چشمام از حدقه زدن بیرون ....چی یعنی امکان دارههههه!؟؟!!نهههه....
انقد هول شده بودم که نزدیک بود به جای جواب دادن ،قطعش کنم.🤦♀️
+بله بفرمایید
÷ببخشید خانم سونگ ات ،درست تماس گرفتم؟
+بله بله خودم هستم.
÷ما از طرف کمپانی tvn تماس میگیریم،شما برای مصاحبه قبول شدین و باید برای ادامه کار اگه تمایل دارین ساعت ۳ بعد از ظهر تشریف بیارین اینجا.
ات:*چیییییییییییییییییییی!!!!!!!!خدای من باورم نمیشههههههههه،بالاخره یعنی؟؟؟*
÷خانم سونگ؟
+آم..بل بل...یعنی بله حتما چشم سر ساعت اونجا هستم.ممنون
.....
عرررررررررررررررررر،،،،خداااااا چقد خوشحالم..🥲😃
ولی وایسا ببینم این همه خوشحالی واسه چی شاید اونی که تو فک میکنی اصن نباشه🤨
اگه قرار نیس تو فیلمی بازی نکنی پس برا چی میخوان ببینن منو
نخیررررر یه چیزی هس...
بعد قطع کردن تلفن انقد با هیجان از تخت پریدم پایین که پام به لبه تخت خورد و یکم زخمی شد،ولی اصن مهم نبود😀
رفتم سراغ کمدم تا ببینم چه تیپی برنم ...
واااااییییی نههههههه هیچی ندارممممم اخههه چرا
چیکار کنم...(میدونیم درحالیکه کمدش پر از لباسه👀)
باید زنگ بزنم به تینا(دوست صمیمی ات اونم ایرانیه😏)
=الو ات چیشده صبحه به این زودی
+پاشوووو بیا اینجا کارت دااارمممم از کمپانی ... (حوصله ندارم اسمشو تایپ کنم)زنگ زدن ،گفتن مصاحبه قبول...
=اتتتتتتت!جدییییییی *اخخخ*(سرش خورد به لبه جایی اونم)
+چیشد خوبی؟
=عاااره الان میاام
_____________
یه ساعت بعد و رسیدن تینا
+الان چیکااار کنمم،لباس هیچی ندارمممم ،فک کن کمپانیِ...
=بیا ببینم *لباس اتو میکشونه و میبرتش سمت کمدش*
تینا یه چند دست کت و شلوار رسمی که ات داشت رو بر داشت و اونا رو میذاشت روبه روی ات و به سمت خودش میگرفت و نظر میداد.
=اممممم این خیلی خوبه.خیلیم بهت میاد *کت و شلوار مشکی رو تو دستش بود نشون میداد*
+اوکی من به سلیقت ایمان دارمممم 😉
=بروووو عوض کن ،حرفم نزن(چه بی اعصاب🙃)
بعد چن مین ات لباسو پوشید .
=خب حالا نوبت میرسه به میکاپت
+واااعیی نههههه اونم هس🤦♀️
=عاااره ولی اینو بدون باید یه میکاپ و ساده و لایت کنی که به دلشون بشینی،ازکسایی که زیاد جلب توجه کنن خوششون نمیاد(تینا خودش یه پا باژزیگرههه،اها یادم رفت تینا هم کارآموزه)
____________________________
ساعت نزدیکای ۳ بعد از ظهر
این پارت ۱
میدونم یه جوری شد،ولی اینطور که پیداس،فک کنم طولانی شه🙂
#bts#fic#scenario#taehyung
با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم.گوشی رو بلند کردم دیدم هنوز زوده پس خودمو توی پتوم جمع کردم و زانو هامو بغل کردم.
بعد چند مین یهو با صدای زنگ گوشیم (آلارم گوشیش christmas tree بوده)
گوشی رو ور داشتم،اولش با شماره ناشناسی که دیدم نمیخاستم جواب بدم،که با دیدن اول شماره چشمام از حدقه زدن بیرون ....چی یعنی امکان دارههههه!؟؟!!نهههه....
انقد هول شده بودم که نزدیک بود به جای جواب دادن ،قطعش کنم.🤦♀️
+بله بفرمایید
÷ببخشید خانم سونگ ات ،درست تماس گرفتم؟
+بله بله خودم هستم.
÷ما از طرف کمپانی tvn تماس میگیریم،شما برای مصاحبه قبول شدین و باید برای ادامه کار اگه تمایل دارین ساعت ۳ بعد از ظهر تشریف بیارین اینجا.
ات:*چیییییییییییییییییییی!!!!!!!!خدای من باورم نمیشههههههههه،بالاخره یعنی؟؟؟*
÷خانم سونگ؟
+آم..بل بل...یعنی بله حتما چشم سر ساعت اونجا هستم.ممنون
.....
عرررررررررررررررررر،،،،خداااااا چقد خوشحالم..🥲😃
ولی وایسا ببینم این همه خوشحالی واسه چی شاید اونی که تو فک میکنی اصن نباشه🤨
اگه قرار نیس تو فیلمی بازی نکنی پس برا چی میخوان ببینن منو
نخیررررر یه چیزی هس...
بعد قطع کردن تلفن انقد با هیجان از تخت پریدم پایین که پام به لبه تخت خورد و یکم زخمی شد،ولی اصن مهم نبود😀
رفتم سراغ کمدم تا ببینم چه تیپی برنم ...
واااااییییی نههههههه هیچی ندارممممم اخههه چرا
چیکار کنم...(میدونیم درحالیکه کمدش پر از لباسه👀)
باید زنگ بزنم به تینا(دوست صمیمی ات اونم ایرانیه😏)
=الو ات چیشده صبحه به این زودی
+پاشوووو بیا اینجا کارت دااارمممم از کمپانی ... (حوصله ندارم اسمشو تایپ کنم)زنگ زدن ،گفتن مصاحبه قبول...
=اتتتتتتت!جدییییییی *اخخخ*(سرش خورد به لبه جایی اونم)
+چیشد خوبی؟
=عاااره الان میاام
_____________
یه ساعت بعد و رسیدن تینا
+الان چیکااار کنمم،لباس هیچی ندارمممم ،فک کن کمپانیِ...
=بیا ببینم *لباس اتو میکشونه و میبرتش سمت کمدش*
تینا یه چند دست کت و شلوار رسمی که ات داشت رو بر داشت و اونا رو میذاشت روبه روی ات و به سمت خودش میگرفت و نظر میداد.
=اممممم این خیلی خوبه.خیلیم بهت میاد *کت و شلوار مشکی رو تو دستش بود نشون میداد*
+اوکی من به سلیقت ایمان دارمممم 😉
=بروووو عوض کن ،حرفم نزن(چه بی اعصاب🙃)
بعد چن مین ات لباسو پوشید .
=خب حالا نوبت میرسه به میکاپت
+واااعیی نههههه اونم هس🤦♀️
=عاااره ولی اینو بدون باید یه میکاپ و ساده و لایت کنی که به دلشون بشینی،ازکسایی که زیاد جلب توجه کنن خوششون نمیاد(تینا خودش یه پا باژزیگرههه،اها یادم رفت تینا هم کارآموزه)
____________________________
ساعت نزدیکای ۳ بعد از ظهر
این پارت ۱
میدونم یه جوری شد،ولی اینطور که پیداس،فک کنم طولانی شه🙂
#bts#fic#scenario#taehyung
- ۶.۷k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط